عشق من2
my love
سلام به همه بروبچ عزیزاین جاهرچی بخوای پیدامیشه بیاتومطمئن باش پشیمون نمیشی امیدوارم بهترین لحظه هاروتواین وبلاگ تجربه کنین.
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان my love و آدرس my-love-.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 14884
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
پارمیدا

آرشيو وبلاگ
آذر 1391
مهر 1391


 
شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : پارمیدا

خیلی جاخوردم اصلافکرشوهم نمیتونستم بکنم چنددقیقه فقط عکسو تودستم گرفته وبودم ومات ومبهوت بهش زل زده بودم.پرستوکه دید دیگه من تقریباهمه چیوفهمیدم مجبورشدکه همه ی ماجراروبرام تعریف کنه.اون شروع کردبه تعریف کردن ومنم فقط اشک میریختم،دیوونه شده بودم وهمش عکس پدرامو بوس میکردم اینقدرگریه کرده بودم که دیگه نای حرف زدن نداشتم پرستو هم اشک توچشاش جمع شده بودتقریباماجراروبرام تعریف کرده بودولی ماجرای مهدیونگفت که تقصیرخودش بود.خلاصه آخرشب بودکه میخواستیم بریم که من سعی میکردم خودموکنترل کنم وگریه نکنم که جلوی مامان بابام تابلونشه.نمیدونین چه حس بدیه که آدم تواوج ناراحتی واون حس وحشتناکی که من داشتم الکی بخنده وجلوی بغضشوبگیره.اون شب اصلاخوابم نمیبردواین موضوع ذهنموبدجوری مشغول کرده بودالبته بااین که فکرشومیکردم که یه روزی پدرام بایدیکیمونو انتخاب کنه ولی نمیدونستم همه ی این کاراپنهونی صورت میگیره.ازاون روزبه بعد رابطم باپرستوبدنشدوبازم مثل دوتادست خوب بودیم،شایدبعضی وقتا دعوامیکردیم وازهم سردمیشدیم ولی باهم قطع رابطه نکردیم من اون موقع دیگه مسجدنمیرفتم ومثلامیخواستم فراموشش کنم امانمیشددلم پیش اون بود.تقریبایه پنج،شیش ماهی بودکه مسجدنمیرفتم چون مدرسه ها هم شروع شده بودو وقتم نمیکردم که به اونجابرم ولی هرروزگریه میکردم و یادچشمای قشنگش میافتادم که چقدرقشنگ بهم زل میزد.خلاصه ماجرای مهدیوهم فهمیده بودم که کارپرستوبوده وخیلی سرزنشش کردم ولی بازم باهم قطع رابطه نکردیم درسته که من خیلی عذاب کشیدم وپرستوهم خیلی نامردی کرداماحداقل من درحقش نامردی نکردم ونخواستم دوستیمون قطع بشه واونم اینونمیخواست.چندوقت گذشته بودکه یه شب رفتم مسجدولی پدرام اونجانبوددیدم یه شماره روگوشیمه که بهم زنگ زده بودوقتی به پرستونشون دادم گفت که شماره ی پدرامه اول فکرکردم بازم داره سرکارم میذاره ولی وقتی گفت به خدابه جون پدرام راست میگم باورم شدواون لحظه انگاردنیاروبهم داده بودن ازخوشحالی داشتم گریه میکردم ونمیدونستم بایدچیکارکنم که پرستوگوشیوازم گرفت وبهش زنگیدیه دفعه گوشیوجواب دادوماهم صداشوشنیدیم خودش بودداشتم بال درمیاوردم ودوباره زدم زیرگریه که بهم اس دادوگفت شما؟منم جوابی ندادم که دوباره اس دادوگفت فکر کردی نمیدونم پارمیدایی منم اس دادم خب مگه توپدرام نیستی گفت چراحالاولش کن بیخیال اس ام اس بازیوبامن باش..... بعدش دیگه اس دادنای ماهم شروع شدروزاول که خوب بودولی روزدوم که پدرام فهمید من ازدوستیش باپرستوخبردارم آتیش گرفت واون شب یه دعوای حسابی بین من وپرستووپدرام شدتاچندروزبعدهم این اخلاق بدپدرام بامن تغییری نکردوانگارمنوآدم حساب نمیکردولی من سعی میکردم باهاش خوب حرف بزنم تابهش برنخوره ولی اون خیلی نامردبود.خلاصه چندروزی همینطوری میگذشت که یه روزازعصبانیت به پرستوگفتم میخوام پدراموبه باباش لوبدم که باتودوسته وپرستوهم منتظرنموندوسریع بدون این که به من بگه رفت وگذاشت کف دسته پدرام. پدرامم که ازباباش خیلی میترسیدسعی کردحرف زدنشوبامن بهترکنه ومثلاهم بامن دوست بود وهم باپرستو.البته رابطه ی من وپدرام بیشترازیه ماه طول نکشید وتموم شد وهرکاری کردم که این رابطه تموم نشه ولی فایده نداشت که نداشت. اون روزاهم دیگه مسجدنمیرفتم وازدیدن دوستیه پرستو و پدرام عذاب میکشیدم ولی دوستیه اوناهم تموم شد.تااینکه یه سال گذشت منم که ازپارسال دوباره میرفتم مسجدتاامسال.سه سال میرفتم مسجدبه خاطرعشقم ولی بایه اتفاق دیگه همه چی تموم شداتفاقی که امسال توزندگیه من افتاد.ماجراازاین قراره که همین 1ماه  پیش بودکه پرستوازمن پرسیداگه من باپدرام دوست شم چیکارمیکنی؟منم گفتم خودکشی اون شب قراربودبه خاطرامتحان ریاضی پرستو خونه ی ما بمونه.پرستویه چندوقتی بودبایه پسره به اسم منصوردوست شده بود وتلفنی باهم حرف میزدن واس میدادن ولی این فقط برای سرگرمی بود منم بایکی دوست بودم که همدیگروهم دیده بودیم والان یه 8ماهی هست که باهمیم وخیلی هم دوسم داره ولی من مجبوربودم که باهاش دوس بشم چون دلم براش سوخت همش قصم میخوردکه عاشقمه وحتی گریه هم کرده بودوچندماه پیش چون میخواستم باهاش بهم بزنم خودکشی کرد. حالازیادازبحث خارج نشیم وبریم سرهمون شب که پرستوخونمون بود من بازم ازروی کنجکاوی گوشیشوبرداشتم ورفتم توی پیامها.یه عالمه اس جدید دیدم که ازپدرام فرستاده شده بود فکرکنم دیگه خودتون قضیه روفهمیدین که پدرام وپرستودوباره باهم دوست شده بودن ومن خبرنداشتم البته هنوز دوسه روزی بیشترنبودکه دوباره باهم دوست شده بودن ولی فقط میدونم که من اون شب داشتم دیوونه میشدم وخومو میزدم به درودیوار .دقیقایک ماه پیش بودکه برای باردوم دنیاروسرم خراب شد وزندگی دیگه برام اهمیتی نداشت اس ام اسای پدرام که برای پرستوفرستاده بود دوستت دارم... رومیخوندم واشک میریختم فقط میخواستم اون لحظه بمیرم واون چیزارونبینم ازاون موقع دیگه واقعانرفتم مسجدچون پدرام غرورموخیلی ناجوانمردانه زیرپاش له کردآخه چندوقت پیش به پرستوگفتم دیگه هیچی برام مهم نیست وزدم به سیم آخرومیخوام به پدرام بگم دوسش دارم وبه پرستوگفتم که اون بایداین کاروخودش انجام بده ولی اون نمیخواست غرورمن له بشه اماوقتی دیددیگه فایده ای نداره به پدرام اس دادوگفت که پارمیدا عاشقته و.......اماجواب پدرام فقط این بودکه اصلابرام مهم نیست و حتی به تمام اشک هایی که تواین3سال براش ریختم کوچیک ترین اهمیتی هم نداد چون اون دلش ازسنگ بود واحساسات حالیش نمیشد.ازاون موقع تاحالا دیگه پدراموندیدم ولی مطمئنم که دوباره یه روزچشمم توچشمش میفته. فقط امیدوارم یه روزی عاشق بشه بااینکه تحمل دردکشیدنشوندارم ولی دوس دارم دردعاشقیوبفهمه واون موقع یه لحظه فقط یه لحظه به یاداشکایی که من براش ریختم وسه سال اززندگیموتباه کردم بیفته.این خاطرات روی دلم سنگینی میکردحالااحساس بهتری دارم وفکرمیکنم آزادشدم.پدرام جان اگه یه روزی چشمت به این داستان افتادفقط یه لحظه یادحرفای تحقیرآمیزی که به من زدی بیفت وببین که چی به روزم آوردی ولی بدون بازم هرکاری بکنی برای من عزیزی واینوبدون که تاابدتا لحظه مرگم فقط و فقط عشقم تویی.


نظرات شما عزیزان:

نگار
ساعت8:43---6 آذر 1391
داستانت خیلی ناراحت کننده بودخیلی ناراحت شدم اخه منم سه سال پیش دقیقا به طورفجیعی شکست عشقی خوردم والان اون داره تاوان گناهاشو میده ولی درعوض خدا به من یکی بهترشو داد اگه دوست داشتی به وبلاگم سربزن
پاسخ:باش حتماگلم


milad
ساعت23:52---7 آبان 1391
وبت خوشگله همین

milad
ساعت19:26---6 آبان 1391
وبت قشنگه تونستی ب ممنم سر بزنپاسخ:باش گلم

arman
ساعت19:48---3 آبان 1391
سلام من همن آرمان هستم که روز های اول ساخت وبلاگت که فقط یه پست داشت بهت نظر دادم و خودمو معرفی کردم ممنون که به من سر زدی الآن که نگاه میکنم میبینم خیلی وبلاگت بهتر شده داستانتم خوندم امیدوارم حقیقت نداشته باشه راستی شما خودتونو معرفی نکردین رشته تون چیه؟

مرجان
ساعت22:54---24 مهر 1391
عجیجممممم منم لینکت کردمممممم.بازم بم سر بزنیاااااا

مرجان
ساعت16:50---24 مهر 1391
سلام عزیزممم.وبلاگه قشنگی داری.عجیجم لینکت میکنم شمام اگه موافقی بم خبر بده.بوسسسسسس

پرستو
ساعت14:12---23 مهر 1391
خیلی خلاصه کردی فقط تاتونستی ازمن بدبخت بدگفتی پاسخ:آخییییییی پرستو خب میخواستی نامردی نکنی من فقط حقیقتوگفتم ولی مهم اینه که ماهیچ وقت باهم مثل دوتارقیب نبودیم ودوستیمون بهم نخورد!!

حسین
ساعت10:39---23 مهر 1391
سلام.لینکت کردم.اگه خواستی بنر وبلاگمو بذار تو وبلاگت.
مرسی!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 

 

دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ

20Tools-بیست تولز-بیست تولز-کد بارش قلب از وبلاگ
Digital Clock - Status Bar

مرجع وبلاگ نویسان جوان